دلنوشته
روزگاری من هم آسمان دلم نیلی بود
گشته بودم مجنون عشق پاکم لیلی بود
روزها گذشت و من همچنان گشتم عاشق تر
شدم مبهوت چشمانش که همچو آسمان نیلی بود
مرا غرق در شادی کرد دلم آسمانی شد
چراغ دلم روشن صورت غم پر از سیلی بود
دمادم نام او برلب پراز شادی جهانم شد
چه رویاهای شیرینی پراز نور آسمانم شد
روز و شب خواندم دعای وصل او بر لب
تمنایش کنم از تو الا ای مهربان یا رب
ولی لعنت برآن ابر سیاه و شوم تاریکی
که افکند سایه هجران برآن احساس رویایی...